درسهایی از زندگی داوینچی
امروز کتاب لئوناردو داوینچی نوشته والتر ایزاکسون را به پایان رساندم. مطالب بسیاری آموختم و علارغم طولانی بودن کتاب سعی دارم درسهایی را که آموختم به صورت خلاصه وار با شما به اشتراک بگذارم.
وقتی کلمه نابغه رو میشنویم، به صورت خودکار تصویری مشابه زیر در ذهنمان تداعی میشود:
مفهوم نابغه چه تاثیری بر روی نسل کنونی گذاشته؟ اولین بار چه کسی این مفهوم را بوجود آورد؟ آیا ما از این مفهوم برای پوشش دادن کم کاری های خودمان استفاده میکنیم؟ آیا از این مفهوم استفاده میکنیم تا افرادی را دست نیافتنی جلوه دهیم یا دیگران را از تلاش کردن باز داریم؟
David Shenk نویسنده کتاب نبوغ در همه ما میگوید:
نوابغ نیمه خدایانِ متمایز، که در ابعاد بالاتر از دیگران قرار دارند، نیستند. او نابغه را مجموعه ای از مهارت ها میداند که در طول زمان رشد پیدا میکنند. وقتی میبینیم که شخصی مرزها و محدودیت های چیزهایی که انسانها میتوانند به آن برسند را توسعه میدهد، به این دلیل است که آنها سخت کار کرده اند. هوشمندی را نمیتوان در یک عدد IQ خلاصه کرد.
این حقیقت که، لئوناردو نه تنها فقط یک نابغه نبود، بلکه یک انسان دمدمی مزاج، وسواسی، بازیگوش و سر به هوا بود، او را بیشتر دست یافتنی میکند.
او از آن “توانایی ذاتی “ که ما سعی داریم از آن همیشه استفاده کنیم برخوردا نبود! در عوض او فردی خو آموخته بود. هر چند شاید ما نتوانیم هیچ گاه همانند او باشیم اما درسهای زیادی میتوان از او آموخت. زندگی او درسهای نهفته بسیاری برای ما دارد.
کنجکاو باشید، بدون وقفه کنجکاو باشید!
انیشتین یک بار برای دوستش نوشت “ من هیچ استعداد خاصی ندارم، من فقط خیلی کنجکاو هستم”. بزرگترین استعداد لئوناردو، کنجکاوی شدید او بود. او میخواست بداند چرا مردم خمیازه میکشند، آنها چگونه بر روی یخ راه میروند، و میخواست روش های مختلف تربیع دایره را یاد بگیرد، نور چگونه در چشم پردازش میشود و چه معنی در پرسپکتیو نقاشی دارد. لیست چیزهایی که لئوناردو میخواست بداند طولانی و متنوع است، او میخواست در باره زبان دارکوب، فک کرکرویل، ماهیچه های صورت، نور ماه، و لبه سایه ها بداند. به صورت بی وقفه و تصادفی کنجکاو بودن در باره همه چیزی که در اطراف ما قرار گرفته، چیزیست که همه ما میتوانیم انجام دهیم، هر ساعت که قدم میزنیم، همانند او.
به دنبال علم و دانش باش صرفا به خاطر خودش!
همه دانش ها الزاما ضروری نیستند. گاهی اوقات باید به دنبال آنها فقط به خاطر لذت خالص رفت. لئوناردو هیچ نیازی به دانستن چگونگی عملکرد قلب برای به تصویر کشیدن مونا لیزا نداشت. اما این کنجکاوی باعث شد که افق های بیشتری را کنکاش کند.
زنده نگه داشتن حس شگفتی کودک سان
در نقطه خاصی از زندگیمان، بسیاری از ما این حس متحیر شدن در مواجه با رویدادهای روزانه را ترک میکنیم. ممکنه از زیبایی یک آسمان آبی لذت ببریم، اما دیگر خودمان را به زحمت نمی اندازیم که بپرسیم چرا رنگش آبی ست؟ اما لئوناردو آن را انجام میداد. بایستی مراقب باشیم که هیچ گاه، بزرگ شدنمان بر کنجکاوی های دوران بچیگمان چیره نشود، همان سوالات احمقانه، ساده را هر روز از خود بپرسیم.
نگریستن
بزرگترین مهارت لئوناردو توانایی مشاهده اشیاء بود. این در واقع استعدادی بود که حس کنجکاوی او را شکوهمند ساخت، توانایی که به هیچ وجه جادویی نیست، بلکه محصول تلاش خودش بود. به عنوان مثال، هنگامی که در شهر قدم میزد، مینگریست که چگونه حالت های بیان چهره مردم به احساس آنها گره خورده است، او نگریست که چگونه نور با برخورد با سطوح مختلف بازتاب میکند، او نگریست که کدام پرندگان بال هایشان در اوج گرفتن نسبت به پایین آمدن سریعتر تکان میدهند.
با جزییات شروع کنید
لئوناردو در دفترچه یاداشتش یک ترفند برای مشاهده چیزی به صورت دقیق، با ما به اشتراک گذاشت، “ آن را در گام های مختلف انجام بده، و هر کدام را با جزییات شروع کن”. او نوشت: یک صفحه از کتاب را نمیتوان در یک نگاه تحلیل کرد، بلکه بایستی آن را کلمه به کلمه خواند. اگر میخواهید یک دانش دقیق از حالت اشیاء داشته باشید، با جزییات آنها شروع کنید، و به گام دوم تا زمانی که آن را در حافظه تان ثابت نکرده اید، نروید.
وارد ماجرا جویی های آشوبناک و پیچیده شو
لئوناردو صفحه های ابتدایی یکی از دفتر های یاداشتش را با 169 تلاش برای تربیع دایره شروع کرد. تربیع دایره یکی از چالش هایی است که هدف آن رسم کردن مربعی است که مساحت آن برابر با مساحت دایرهای داده شده فقط با استفاده از ستاره و پرگار، باشد. در هشت صفحه Codex Leicester (سندی مملو از اطلاعات است که در آن دا وینچی ایدههای علمی خود را توسعه داده است) او 730 تا از یافته های خودش در مورد جریان آب ثبت کرد و در دفترچه دیگری 67 کلمه برای توصیف انواح آبهای متحرک را لیست کرد. او هرکدام از بخش های بدن انسان را اندازه گیری کرد، روابط تناسبی آنها را محاسبه کرد، و همچنین کار مشابهی برای یک اسب انجام داد.
احترام به حقایق
لئوناردو یکی از پیشروان عصر آزمایشات شهودی و تفکر انتقادی بود. وقتی ایده ای به ذهنش خطور میکرد، آن را به آزمایش میگذاشت، وقتی تجربه اش نشان میداد که یک نظریه ناقص است، مانند اعتقادش که چشمه های درون زمین همانند رگ های خونی در انسان دوباره پر میشوند، آن را رها میکرد و به نظریه جدیدی می اندیشید. این عمل یک قرن بعد رواج پیدا کرد، در عصر گالیله و بیکن. چیزی که این روزها کمتر مرسوم شده است، چیزی که به شدت در جنبه های مختلف علم، کمبودش احساس میشود. اگر میخواهیم همانند لئوناردو باشیم، بایستی از تغییر ذهنیت خود بر مبنای اطلاعات جدید نترسیم.
پشت گوش انداختن(به تعویق اندازی)
هنگام به تصویر کشیدن شام آخر، لئوناردو گاهی اوقات برای یک ساعت به کارش خیره میشد و درنهایت یک خط را رسم میکرد. وقتی لودوویکو اسفورزا (دوک میلان) به او خورده گرفت که کارش را زودتر به پایان رساند لئوناردو به او گفت، خلاقیت نیازمند زمان برای ایده هاست تا ژرفیده شوند ( نمیدونم چنین کلمه ای “ژرفیده” وجود داره یا نه اما تصور کنید که وقتی مرغ برای نیم ساعت در مخلوط کیوی و آبلیمو قرار میدیم چطور ترد میشه زمان نقش مشابهی برای خلاقیت بازی میکنه :D) انسانهای با نبوغ برتر، گاهی اوقات بیشتر کار را هنگامی انجام میدهند که کمتر کار کنند.
بگذار کمال دشمن خوب باشد
وقتی لئوناردو نتوانست پرسپکتیو صحنه نبر انگیاری را به شکل اعلا برساند به جای تمام کردن یک کار نمیه تمام که به ندرت خوب به نظر میرسید آن را رها کرد. او شاهکارهایی مثل مادر مریم و مونا لیزا را تا پایان عمرش به همراه خودش به این ور و آن ور برد، و میدانست که همیشه خطوط های جدیدی ست که میتواند به آنها اضافه کند. بر خلاف او، استیو جابز یک کمالگرا بود بطوریکه مانع از فروش مکینتاش تا زمان آنکه که تیمش نتوانست برد داخلی را زیبا کند، شد، هر چند هیچ کس نمیتوانست آن را ببیند. هر دوی استیو جابز و لئوناردو میدانستند که هنرمند واقعی حتی به زیبایی بخش های غیر قابل روئیت هم اهمیت میدهد. در نهایت استیو جابز به این نتیجه رسید که “هنرمند واقعی ارسال میکند” (Real artists ship) به این معنی که تحویل محصول کارا در زمان مشخص شده همانقدر مهم است که نوآوری و طراحی محشر اهمیت دارند، این یک قانون خوب برای زندگی روزانه است، اما مواقعی وجود دارد که بهتره مثل لئوناردو عمل کرد و تازمانیکه چیزی به کمال نرسیده بیخیالش نشیم.
بصری فکر کن
لئوناردو قدرت ساختن معادلات ریاضی و انتزاع ها را نداشت، پس مجبور بود آن ها را مجسم کند، که این کار را با مطالعه تناسب ها، قوانین پرسپکتیوش، روش او برای محاسبه بازتاب از آینه های مقعر، و متدش برای تغییر یک شکل به شکل دیگر با اندازه مشابه، انجام داد. در بسیاری از مواقع ما یک فرمول یا یک قانون را می آموزیم اما هیچ تصویری از آن در ذهن خود نمیسازیم، این میتواند ضرب ساده دو عدد باشد یا ترکیب رنگها، در نتیجه حس قدردانی خود برای زیبایی های نهفته در قوانین طبیعت را از دست میدهیم.
تلفیق علوم
استیو جابز در پایان بسیاری از ارایه محصولاتش، اسلایدی از یک تابلو قرار میداد که تقاطع خیابان های “Liberal Arts” و “Technology”را نمایش میداد. او میدانست که خلاقیت در چنین تقاطعی قرار میگیرد. لئوناردو ذهن سیالی داشت، و در قواعد هنر, علم، مهندسی و علوم انسانی، باوجد سیر میکرد. دانش او در مورد اینکه چگونه نور به شبکیه برخورد میکند کمک کرد تا پرسپکتیو را در شام آخر به خوبی نمایش دهد و طرح های موشکافانه آناتومی او از لبها، منجر به ایجاد لبخندی از مونا لیزا شد که با خیره شدن به تصویر محو میشود.
پایت را از گلیمت درازتر کن!
مسائلی وجود دارد که ما هیچ گاه نمیتوانیم آنها را حل کنیم، به عنوان مثال تربیع دایره با یک خط کش و پرگار، اما این باعث نشد که لئوناردو از خود نپرسد چرا؟، یاد نگیرد چرا؟
افراط در وهم (نقشه خیالی)
لئوناردو نقشه های خیالی زیادی داشت. نقشه برای داشتن یک شهر ایده آل، نقشه برای داشتن یک ماشین پرواز و … . همانطور که لئوناردو مرز بین علم و هنر را محو کرد، او مرز بین واقعیت و وهم را نیز محو کرد. هر چند نتوانست ماشین پروازی را بسازد اما این وهم، این امکان به قدرت تخیلش داد که بالغ شود.
برای خودت بساز، نه فقط برای مشتریان
هر چقدر نجیب زاده ثروتمند و قدرتمند، Isabella d’Este به لئوناردو التماس کرد تا پرتره او را بکشد، اما لئوناردو این کار را نکرد. در عوض او پرتره همسر بازرگان ابریشمی به نام لیزا را کشد. او این کار را انجام داد زیرا از صمیم دل میخواست این کار را بکند، برای مابقی زندگیش بر روی آن کار کرد و هیچ گاه آن را به بازرگان ابریشم تحویل نداد.
مشارکت
جامعه امروزی ما با سرعت هرچه بیشتر به سمت فرد گرایی در حرکت است، و تقریبا مباحثه از بین رفته. هر چند تصور میشود که نوابغ انسانهایی هستند که به تنهایی کار میکنند و در خلوت خود شکوفا میشوند، اما چیزهای بسیاریست که ناگفته باقی مانده. لئوناردو به شدت با محققین اطرافش در ارتباط بود. برخی از آثار او همانند بانوی صخره با مشارکت دیگر هنرمندان در استدیو وروکیو به شکلی به تصویر کشیده شد که به سختی میتوان گفت، چه کسی کدام ضربه قلم را زده است. مرد ویترویوسی محصول اشتراک ایده ها و طرح های دوستانش با او بود. نوآوری یک کار گروهی ست، خلاقیت یک تلاش مشترک است.
یک لیست برای خودتان درست کنید
برای مدتی مکث کنید، تصور کنید که لئوناردو چقدر کنجکاو بود که در لیست خودش “تفکر در مورد زبان دارکوب” را قرار داده بود. لیست کارهایی که لئوناردو میخواست انجام بده، بزرگترین گواه بر کنجکاوی خالص یک بشر است که دنیا تا به حال به خود دیده.
بر روی کاغذ یاداشت برداری کن
پانصد سال بعد، دفترچه یاداشت های لئوناردو وجو دارند تا ما را مهبوت کنند و الهام بخش ما باشند. پنجاه سال دیگر، یادداشت های ما، برخلاف توییت ها و پست های فیس بوک مان که در انبوه مطالب کم عمق فضای مجازی دفن میشوند، میتوانند آیندگان را مهبوت کنند و الهام بخش آنها باشند.
و سخن آخر
معماها را با روی باز بپزیرید، در طبیعت چیزی به عنوان مرز مشخص (خطوط تیز) وجود ندارد. به گوش باشید آنگاه که مغزمان دردش میگیرد، آنگاه است که دارد درهای جدید به روی مغزمان باز میشود، آن وقت است که نباید دست کشید و ادامه داد:)