سال 2018 با کتاب

زمان تقریبی مطالعه 17 دقیقه

امروز که شروع به نوشتن این مطلب میکنم تقریبا روزهای پایانی سال 2018 داره سپری میشه، و برای من سال خیلی هیجان انگیزی بود.

به عنوان یک علاقه مند به ساینس (مخصوصا هوش مصنوعی)، همیشه تصورم این بود که محققین برجسته تمامی وقتشون رو صرف مطالعه مقالات جدید میکنند. من در سالهای 2016 و 2017 تمامی وقت آزادم رو صرف مطالعه مقالات علمی کردم، و به لحاظ علمی خیلی چیزها یاد گرفتم اما به عنوان یک شخص اینطور نبود و هنوز همان “شخص” قبلی بودم ( و هنوز کم و بیش همینطوره). هر روز مقالات جدید جالبی منتشر میشد، بطوریکه در برخی موارد در حین مطالعه یک مقاله حس کنجکاویم من رو تحریک میکرد که مقاله بعدی رو بخونم، در نهایت دچار یک فوبیای مضمن شدم، خواندن مقالات متفاوت از زمینه های پردازش زبان طبیعی، بینایی ماشین، یادگیری تقویتی و … هر چند موفقیت های نسبی در برخی از زمینه ها بدست آوردم اما به هیچ موفقیت قابل توجهی دست پیدا نکردم.

وقتی کودک بودم به داستانهای علمی تخیلی علاقه خاصی داشتم و بیشتر اوقات رو صرف خیال پردازی میکردم، علاقه خاصی به فیلم هایی که در قرن بیستم تولید شده بودند داشتند. به عنوان مثال فیلم هایی مثل ارباب گیتی این تصویر رو در ذهن من بوجود آوره بودند که هوش مصنوعی همان ماشین قیامت است. امروزه، هنگامی که در اینترنت جستجو میکنم، در شبکه های اجتماعی پست میگذارم، یا یک ویدیوی آنلاین تماشا میکنم، یک لشکر پنهان از عوامل الکترونیکی که برای شخصی دیگر به صورت خستگی ناپذیر کارمیکنند، رفتار من را تجزیه تحلیل کنند و از تمامی اسرار من باخبرند، تبلیغاتی را به من نشان میدهند که نتیجه جستار های من است، و روزانه سعی در تحت تاثیر قرار دادن انتخاب های من هستند، بیشتر پی میبرم که هوش مصنوعی همان ماشین قیامت است! (یک نمونه آن شرکت rocket fuel ).حادثه ای مثل Flash crash سال 2010 نتیجه اعتماد انسان به الگوریتم های رایانه است.

_config.yml

هر چه بزرگتر میشیم این خیال پردازی، حس کودک سان و کنجکاوی کم رنگ تر میشه، در یک سیستم آموزشی گرفتار میشیم که مطالعه کردن وابسته میشه به پاداش (نمره)، بدین معنا که اگه به خوبی مطالعه کنید به راحتی میتونید امتحانات، این ابزار اندازه گیری خرد انسانی، ابزاری که دانش آموزان رو به دو گروه خوب و بد تقسیم میکنه، را پاس کنید، چیزی که در بلند مدت تبدیل به یک معامله میشه تا شیوه آموختن.

یک سیستم یادگیری تقویتی رو تصور کنید که تابع پاداش به خوبی تعریف نشده، تابعی که توصیف کننده رفتاریست که عامل در محیط باید از خود نشان دهد. طراحی یک تابع پاداش برخی موارد مسلئه دشواریست و اگر به درستی این کار انجام نشه، عامل خودتون رو برای انجام کار اشتباهی بهینه میکنید. تابع پاداشی که امروزه سیستم آموزشی از اون استفاده میکنه زیاد درست به نظر نمیرسه و این عامل ها یعنی دانش آموزان رو به سوی بهینه سازی برای هدف اشتباهی سوق میده.

چیزی که انسان رو از سایر موجودات جدا میکنه قابلیت برنامه ریزی و ایجاد چشم انداز برای خود هست. روزانه هر کدام از ما وقت آزادی رو در اختیار داریم و به عنوان یک عامل در این محیط قادریم برای خودمان توابع پاداشی رو تعریف کنیم. بیشتر ما بین انتخاب خوندن کتاب و سپری کردن زمان در شبکه های اجتماعی، دومی را انتخاب میکنیم چون برامون لذت بخشه، اما در مقابل خوندن کتاب مثل یک کار سخت و طاقت فرساست، که هیچ پاداشی نداره.

در ابتدای سال 2018 یک تصمیم جدید گرفتم، تصمیم گرفتم که هر هفته یک کتاب بخونم یعنی 52 کتاب. یک اکانت در goodreads ساختم و یک چالش برای خودم ایجاد کردم. الان در هفته پنجاه و دوم هستم، هرچند موفق نشدم که این چالش رو با موفقیت به پایان برسونم اما تونستم 37 کتاب بخونم. شاید خوندن یکی دو کتاب اول سخت به نظر برسه، اما وقتی در اون محو میشین کمک میکنه که دنیا رو کمی متفاوت ببینید.

یکی از چیزهای جالبی که در مورد کتاب وجود داره و اون رو از تماشای تلوزیون، یوتیوب،نت فلیکس، و … متمایز میکنه، قدم گذاشتن به دنیای ذهن یک شخص دیگه ست. با کتاب خواندن همینطور قدرت واژگان خود رو افزایش میدیم، به قدرت کلمات بیشتر پی میبریم، تاجایی که بنجامین دیسرائلی میگه با واژگان بر مردم حکمرانی میکنیم. اگر کمی در احوال این روزهای خود دقت کنیم، میبینیم که این کلمات هستند که احساسات ما را میتوانند کنترل کنند، میبینیم که مفاهیمی مثل دموکراسی، جایی که برای کنترل مردم از مهندسی رضایت، و دیکتاتوری، جایی که برای کنترل مردم از چماق استفاده میشود هر دو، روی یک سکه هستند. کتاب حاصل تلاش چند ساله و شاید زندگی یک فرد هست اما چنین چیزی برای یک ویدیو، سریال و … صدق نمیکنه. اگر احساس میکنید که دچار بحران تولید ایده جدید شدید کتاب راه برون رفت شما از این مخمصه است.

در این لینک لیست کتابهایی که خوندم رو میتونید ببینید، مطالبی زیادی هست که هایلات کردم اما نوشتن همه اونها زمانبر، هست. در ادامه هدفم مطرح کردن خلاصه وار بخشی از مطالب از چند کتاب خاص است. سعی دارم مفاهیمی رو توضیح بدم که نیاز به تجدید تعریف دارند، و از شما دعوت میکنم در آنها تعمق کنید.

اقتصاد، انحصار طلبی، استارت آپ، رقابت

به نظرم قیاس ابزار جالبیه برای روشن کردن یک مطلب. اول بیایم کمی در مورد اقتصاد، انحصار طلبی، استارت آپ، رقابت و مفاهیمی از این دست بحث کنیم. لئو تولستوی کتاب آنا کارنینا رو این طور شروع میکنه “ همه خانواده های خوشبخت مثل هم هستند، اما هر خانواده ناراضی، نارضایتی مختص به خودش رو داره”، اما یک کسب و کار( بیزینس) دقیقا مخالف این قضیه هست. همه شرکت های خوشبخت متفاوت هستند، هر کدام با حل یک مسئله منحصر به فرد یک انحصار را بدست می آورند، اما همه شرکت های ناراضی مشابه هم هستند: آنها در فرار از رقابت شکست خورده اند”.

درسته! شکست در فرار کردن از رقابت. با یک مثال این موضوع رو روشن تر میکنم: گوگل با داشتن انحصار رقیب خاصی نداره، اما شرکت های هواپیمایی رو در نظر بگیرید که همیشه در حال رقابت هستند، جاییکه رقابت باشه سود به تعداد رقبا تقسیم میشه. انحصار مبتکرانه به معنای محصولیست که برای همه سودمند است و سود پایداری را برای خالقش فراهم میکند، رقابت یعنی سودی برای هیچ کس وجود ندارد، عدم تمایز معنادار، و مبارزه پیوسته برای بقا.

_config.yml

اما چرا مردم بر این باورند که رقابت سالم است؟ پاسخ این است که رقابت فقط یک مفهوم اقتصادی و یا یک اسباب زحمت ساده که افراد و شرکت ها باید با آن در بازار دست و پنجه نرم کنند، نیست. بیش از هر چیز دیگر، رقابت یک ایدئولوژی است، ایدئولوژی که جامعه را فرا گرفته و تفکر ما را تحریف می کند. ما همیشه مسابقه را تبلیغ می کنیم، ضرورت آن را درونی میسازیم، و در نتیجه در آن گرفتار میشویم. هرچه بیشتر رقابت می کنیم، کمتر به دست می آوریم.

بگذارید با یک مثال دیگه مسئله رو روشن تر کنم، در دوران متوسطه اول، همه ما تشویق به شرکت در فعالیت های فوق برنامه میشویم، در دبیرستان، دانش آموزان بلند پرواز حتی سخت تر با هم رقابت میکنند که در همه چیز عالی شوند. با گذشت زمان، هنگامی که یک دانش آموز به دانشگاه را پیدا میکند، یک دهه از عمر خود را صرف ساختن یک رزومه متفاوت برای روبرو شدن با یک آینده ناشناخته کرده است، که چه؟، آماده است برای هیچ مهارت خاص!

در مقابل یک فرد را در نظر بگیرید که به جای صرف زمان و رقابت طولانی برای متمایز کردن خودش از دیگران، تلاش خود را بکار میگیرد تا در یک مورد مهم و جالب خبره شود و به شکل یک انحصار دربیاید. نوجوانان و جوانان امروز این کار را نمیکنند، شاید به این دلیل است که افراد اطراف آنها ایمان خود را در مورد دنیایی آینده از دست داده اند. وقتی کتابهای قرن 19 و بیستم را میخوانیم، زمانی که رشد پیشرفت تکنولوژی نمایی بود، درمیابیم تصور آنها این بود که انسانهای قرن ما، آینده به مراتب روشن تری دارند، و ما در مورد گذراندن تعطیلات خود در سیاره های دیگر برنامه ریزی خوامیم کرد.

یک سوال: از خود بپرسید که چرا شرکت های انحصاری سعی در از بین بردن وضعیت انحصار خود به صورت ظاهری در بین مردم دارند اما شرکت های رقابتی همیشه سعی در نشان دادن مزایای منحصر به فرد خودشان به صورت استراتژیک هستند؟

بهترین محل برای جستجوی اسرار جاییست که هیچ کس آنجا را جستجو نمیکند!

بیشتر دانش آموزان فقط آنگونه میاندیشند که به آنها آموزش داده شده است، به عبارتی، به اعتقاد من هدف مدرسه و درس خواندن، بازتولید خرد عمومی است. شاید از خود بپرسید آیا هیچ شاخه ای وجود دارد که برای مردم مهم است اما در هیچ جا تدریس استانداردی برای آن وجود ندارد؟ به عنوان مثال فیزیک، یک رشته حقیقی در اکثر دانشگاههای دنیاست، و قوانین استاندارد خودش را دارد. اما در مقابل آن ممکن است ستاره شناسی باشد، اما ستاره شناسی برای عموم مردم زیاد اهمیت ندارد.

اما نظرتون در مورد چیزی مثل تغذیه چیه؟ تغذیه برای همه مهم است، اما شما در دانشگاه هاروارد نمیتونید چنین شاخه ای رو برگزینید. بیشتر دانشمندان به رشته های دیگر پا میگذارند. بیشتر تحقیقات در مورد تغذیه در 30 و 40 سال قبل انجام شده اند، و بیشتر آنها ناقص و دارای اشکالات جدی هستند. هرم غذایی که ما را به خوردن غذاهای کم چرب، و مصرف فراوان غلات تشویق میکند به احتمال زیاد محصول لابی گران غذا ( شرکت های بزرگ تغذیه) بوده تا علم واقعی، که تاثیر آن افزایش بیماری هاست. چیزهای زیادیست که باید بیاموزیم، امروزه چیزهای که در مورد ستاره گان دور دست میدانیم بیشتر از تغذیه انسانهاست. اسرار زیادی در این رشته وجود دارد

هوش مصنوعی و بیکاری

اکثر حکومتهای دنیا برنامه جامعی برای آینده کشور ها ندارند، و برای ماندن در راس قدرت از ابزاری مثل رسانه استفاده میکنند. سعی ندارم به کتاب کنترل رسانه چامسکی بپردازم، اما بیکاری مشکل جدی در دنیا خواهد شد، اما نه به علت عدم وجود کار، بلکه به علت نبود مهارت!

بله، نبود مهارت! همانطور که تکنولوژی با سرعت زیادی در حال رشد است، مهارت مورد نیاز برای انجام آن کار ها هم به صورت پیوسته در حال تغییر هستند، و کارگران انسانی بایستی سریعتر خود را بروز کنند و خود را با شرایط جدید تطبیق دهند. سیستم آموزشی و کار ترتیبی امروزه ما بدین معنا که ابتدا باید به مدرسه برویم و سپس یک شفل بدست آوریم برای سیستم های سودمند بود که کارگران در طول دوران اشتغال خود فقط یکی دو کار خاص را انجام میدهند مفید است. اما در آینده چنین سیستمی جوابگو نخواهد بود.

با شرایط بازار کنونی و بحران جهانی، سرعت مهم است نه الزاما حقایق موجود! کارگران امروزه نه زمان و نه فرصت یادگیری مهارت های جدید برای کارهای جدید را دارند. انجام هر کار خاص نیاز به منابعی دارد که آن را به چهار گروه تقسیم میکنیم:

انرژی (که کار را انجام دهید)، آگاهی ( توانایی درک جنبه های مربوط به محیط پیرامون)، استدلال (فرموله و تنظیم کردن نقشه) و وسیله ( انجام یک کار، مثل برداشتن اشیاء با دستتان)

در اصل نیازی نیست که هیچ کدام از این منابع در کنار یکدیگر قرار گیرند. در عمل گاهی اوقات مفید است که در کنار هم قرار گیرند. به عنوان مثال شما به عنوان یک انسان نمونه ای از آنها هستید. به دلیل اینکه اجزای موجودات بیولوژیکی نمیتوانند انرژی را به فواصل دور انتقال دهند، تمامی اجزای بدنشان بایستی در کنار هم قرار گیرند. سلولهایی که بدن ما را تشکیل میدهند با پالسها الکتریکی و بیوشیمی ارتباط برقرار میکنند که از میان کانال ها و عصب ها منتقل میشوند.

پس در نتیجه دلیل خوبی برای این طراحی وجود دارد که چشم هایتان (آگاهی) نزدیک مغزتان (استدلال) و پاهایتان (وسیله) در انتهای بدنتان قرار گرفته اند. ناگفته نماند که یک موتور وجود دارد که تمامی این اجزاء را با استخراج منابع از غذایتان نیرو میبخشد (انرژی).

حدود 120 سال پیش، بعد از میلیون ها سال از سیر تکامل، چیزی جادویی رخ داد: وسیله ای بوجود آمد که محدودیت های مکانی را از بین برد. گولیلمو مارکونی کشف کرد که چگونه از تابش الکترومغناطیسی یا به عبارت رایج تر امواج رادیویی برای انتقال اطلاعات به صورت آنی بین دو نقطه بدون هیچ ارتباط فیزیکی استفاده کند و توماس ادیسون کشف کرد که چگونه انرژی را به شکل الکتریسیته در درون سیم با نرخ ارزان انتقال دهد. اما این به چه معناست؟

دیدگاه شخصی من اینه که تاریخچه کامل مهندسی الکترونیک، رادیو، تلوزیون، اینترنت، کامپیوتر و هوش مصنوعی تا به امروز به سختی تلاش های خام اولیه ما برای جستجو چیزهایی که میتوان با پدیده های کشف شده جدید انجام داد، است. ما انسانها به عنوان موجودات بیولوژیکی که به آهستگی تکامل میابیم بهترین بازیگران کشف آنها نیستیم، بلکه ماشین ها هستند به قول داروین پیشرفت بدون برنامه ریزی چیزیست که ما اون رو “تکامل” مینامیم. زندگی به سمت پیشرفت در جریان است، هر موجود زنده در واقع یک تکرار تصادفی بر روی برخی از ارگانهاست و بهترین تکرار برند میشود.

مشاهده محیط پیرامونمان به عنوان یک مجموعه از اشیاء راه خوبی برای سازماندنی آنهاست، اما زمانی که این اشیاء ماهیت فیزیکی با مرز های مشخص دارند. فهم چیزهایی که قابل رویت نمیباشند، با سرعت حرکت میکنند و پراکنده هستند، مثل اعتبار در اینترنت، سخت است. در نتیجه، ما در خطر زیر گرفته شدن در شاهراهی به نام شاهراه اطلاعات هستیم.

_config.yml

اما ربات ها چگونه دنیا را به شکل متفاوتی تجربه میکنند؟ هیچ نیازی نیست که چشمان و گوش های ربات بر روی بدن آنها قرار گیرند. کاملا نقطه مخالف آن، اگر یک ربات از یک شبکه از سنسور ها تشکیل شود که در محیط پراکنده شود به مراتب خیلی بهتر عمل خواهد کرد. عمق درک و توانایی برای تشخیص صدا ها خیلی بهتر عمل میکرد اگر شما میتوانستید چشمها و گوشهایتان را به جای چند اینچ، چندین کیلومتر از خودتان جدا کنید. نا گفته نماند اگر میتوانستید به تعداد آنها بیفزایید چقدر به توانایی شما اضافه میگردید.

این اشتباه است که تصورکنیم ابتدا باید به مدرسه برویم و هنگامی که مدرسه تمام شد یک کار پیدا میکنیم! این مفهوم زمانی که مهارت ها در یک مقیاس نسلی تغییر میکرد معنا داشت نه در دنیای امروزی که بازار کار با سرعت در حال تغییر است!

نئوکورتکس آخرین اختراع بشر؟

امروزه شبکه های عصبی تصاویر با وضوح بالا را به عنوان ورودی دریافت میکنند، و سپس آنها را تجزیه و تحلیل میکنند، اما این داستان در یک مغز بیولوژیکی عکس است. تصویری که ما در ذهن از دنیای پیرامونمان داریم در واقع ساخته خود ذهن ماست. اگر چه ما توهم دریافت تصاویر با وضوح بالا را از طریق چشمانمان تجربه می کنیم، آنچه که عصب بینایی در واقع به مغز می فرستد فقط یک سری از خطوط و سرنخ هایی درباره نقاط مورد علاقه در زمینه بصری ما است.

شاید براتون این سوال پیش اومده باشه که چگونه یک عنکبوت قادر به ساخت لانه از تار برای خود است حتی اگر این عنکبوت در طول زندگی خود با هیچ هم نوعی در ارتباط نبوده باشد که به او آموزش دهد که چگونه این کار پیچیده را انجام دهد؟ این بدان معنا نیست که این مهارت ها آموخته نشده اند، موضوع اینست که حیوانات این مهارت ها را در یک دوره زندگی یاد نگرفتند بلکه نتیجه هزارن دوره زندگیست. تکامل حیوانات یک فرآیند یادگیری را تشکیل میدهد که توسط گونه ها رخ داده است و میوه این فرآیند یادگیری در DNA رمزنگاری شده است.

اگر بتوان یک نئوکورتکس غیر بیولوژیکی بسازیم میتوانیم فرآیند آموزش را با فاکتور هزاران یا میلیون ها برابر افزایش دهیم. کپی های متعددی ایجاد کرد که به صورت بی وقفه در جستجوی امکان های مجاور هستند. شاید در کسری از روز نمودار پیشرفت علم دچار انفجار شود. Irvin J. Good ریاضیدان، همکار آلن تورینگ عبارت انفجار هوش رو بکار میبره، میگه: زمانی که اولین ماشین ابر هوشمند ساخته شود، آن آخرین اختراع بشر خواهد بود. چنین ماشینی میتواند آستانه هوش انسانی را درنوردد. مجموعه ای از این ماشین های هوشمند خود قادر به ایجاد ماشین هایی بسیار هوشمند تر خواهند بود. جالب است که بدانید که روش هایی که امروزه در هوش بکار برده میشوند به لحاظ ریاضی بسیار شبیه به مکانیسم های نئوکورتکس هستند.

ایده های خوب از هیچ بوجود نمی آیند، بلکه آنها از مجموعه از قطعات موجود،بوجود می آیند

مشکل این نیست که چگونه ایده های جدید و نوآورانه در ذهن خوب بپرورانیم، بلکه چگونه از شر ایده های موجود قدیمی در ذهن خلاص شویم! ذهن انسان همانند یک ساختمان است که با مبلهای کهنه قدیمی پر شده است، گوشه ای از این ساختمان را پاک کن، خلاقیت سرازیر میشود. ذهن انسان با قوانین مشخص تشکیل ملکول ها محدود نشده است، و در هر قرن افرادی وجود دارند که مرزهایی که آنها را به نام مکان های مجاور میشناسیم را در هم می نوردند و اختراعاتی را انجام میدهند که عموما نتیجه آنها کوتاه مدت است، این افراد که جلوتر از زمان خود فکر میکنند، اغلب مورد سرزنش قرار میگیرند چون آنها از روی چندین گام از محدوده های زمانی پرش کرده اند، ایده های این افراد عموما چندین دهه طول میکشد تا توسط افراد دیگر درک شوند.

_config.yml

آنچه که در ذهن شما مهم است، فقط تعداد نورونها نیست، بلکه ارتباطات بی شماری که بین آنها شکل گرفته است. بیاید این موضوع را به جامعه بسط دهیم. در سطح پایه، درست است که ایده ها در در داخل ذهن رخ میدهند، اما این ذهن ها به طور پیوسته به شبکه های خارجی دیگری متصل هستند که جریان اطلاعات را تشکیل میدهند، جریانی که منجر به ایده های بزرگ میگردد. کوین دانبار در مقاله خود با عنوان حل مسایل به صورت گروهی مینویسد “ نتیجه استدلال یک فرد، ورودی استدلال فرد دیگری میشود، این کار منجر به تغییرات قابل توجهی در تمامی جنبه های روش پژوهش میگردد.” جلسات آزمایشگاهی محیطی را بوجود می آورند که ترکیب ایده های جدید میتوانند اتفاق بیفتند. وقتی در دفتر کار خود تنها هستید و به درون یک میکروسکوب مینگرید، ایده های شما میتوانند در همانجا، در آن محدوده گرفتار شوند. اما در مقابل مکالمه گروهی باعث بوجود آوردن یک شبکه مایع میشود که اطلاعات در آن به راجتی جریان پیدا میکند.

گوگل دشمن اکتشافات تصادفی!

عبارتی وجود دارد به نام serendipity که من آن را به “یافتن تصادفی” ترجمه میکنم. در طول تاریخ علم بسیاری از اختراعات نتیجه همین یافتن های تصادفی بوده است. بسیاری از ما امروزه از گوگل برای یافتن ایده های جدید استفاده میکنیم. یکی از مزایای موتور های جستجو قابلیت فیلتر سازی اطلاعات طبق عبارتی که جستجو میکنیم، است. این قابلیت فیلتر سازی “یافتن تصادفی” را کاهش میدهد. مشکل وب، نویز و آشوب زیاد آن به علت گسترده بودن اطلاعات است، به همین دلیل است که فیلتر ها در مرحله نخست بوجو آمدند. اما این اوراکل عظیم عصر اطلاعات، گوگل در اغلب موارد به عنوان قاتل “ یافتن های تصادفی” عمل میکند زیرا 99.9999 درصد از اطلاعات وب را حذف میکند و فقط اطلاعات جستجو را به نمایش میگذارد.

_config.yml

و سخن آخر، فلسفه ما را با شناخته ها بیگانه میکند، نه با فراهم کردن اطلاعات جدید، بلکه با دادن دید جدید به ما. هنگامی که آنچه برای ما آشناست عجیب و غریب به نظر برسد، آن موجودیت هرگز برای ما دوباره کاملا یکسان نخواهد بود. فلسفه ما را از عرف (توافق ها)، فرضیه های ایجاد شده، و اعتقادات جا افتاده دور میکند، شاید آنچه که در چهارچوب ذهن ما شکل گرفته، اشتباه باشد.

Written on December 22, 2018